انعکاس آینه دل

خاطرات وسروده ها و دلنوشته های عکاس

انعکاس آینه دل

خاطرات وسروده ها و دلنوشته های عکاس

شعری برای زخمه

 

 

 

خوب جرات کردم وایندفعه یه شعر اینجا گذاشتم این شعر را تقدیم

 

 مدیر وبلاگ وزین زخمه کردم . این شعر

 

رادر استقبال از ترانه ایی که در وبلاگ زخمه بود سرودم

 

البته سعی کردم اشکالاتشو تا اونجا که به نظر میرسه بر طرف کنم

 

وحالا رسما منتشرش میکنم

 

امیدوارم منو از نظراتتون بی بهره نگذارید

 

 یا حق

 

سوگند که حرف عاشقانه

 

برتار تو میزند جوانه

 

گفتار بلند وشور مستی

 

در شعر تو میدهد نشانه

 

فریاد غم شکوفه برخاست

 

ای سینه چاک این زمانه

 

ای خاطر عاشقانه من

 

سوگند مخور به این بهانه

 

عشق است چراغ هستی من

 

ای باغ وبهشت جاودانه

 

رویای تو همنشین من بود

 

از روز ازل در این ترانه

 

ای قاب شکسته در دل من

 

ای نغمه سوز وغمگنانه

 

یک لحظه کنار منظر چشم

 

بنگر به نگاه دلبرانه

 

ای مهر فروز وهستی من

 

ای آتش سبز این کرانه

 

برخیز که وقت شعر گفتن

 

در نیمه شبی ست محرمانه

 

آن لحظه که دلشکسته بودم

 

با حال وهوای عاشقانه

 

می شست غبار خستگی را

 

رامین به محبتی یگانه

 

نظرات 1 + ارسال نظر
اکبر 23 بهمن 1386 ساعت 20:13 http://akdi.blogsky.com

سلام
نمیخوام با منطق دو دو تا چهار تا شاعرا و اهل فن به این شعر و سایر شعرایی که می بینم و می شنوم نگاه کنم بلکه خیلی راحت و با یه حس خوب نگاه میکنم و لذت می برم و تابحال هم خودم رو شاعر و ترانه سرا ندونستم که بخوام به احساس پاک یک نفر دیگر که به عنوان شعر متبلور شده بتازم و اون لحظه زیبا رو خراب کنم چون خودم خوب میدونم وقتی یه اثری خلق میشه و یا یه شعری سروده میشه چه احساس شعف بی نهایتی در انسان به وجود میاد که حدی نداره.
آقا رامین (خب تو بیت آخر خود رو ول دادی وا سه همین گفتم)‌ من دوست ندارم به کارتون ایراد بگیرم اما اگه تو بیت اول اینگونه می نوشتی شاید بهتر می شد و از نظر آهنگی و وزنی هم راحتتر به زبون آورده میشد « سوگند که، این حرف عاشقانه/برتار تو میزند جوانه» و یا می شد در بیت هشتم اینگونه نوشت «یک لحظه کنار منظر چشم/بنگر به این نگاه دلبرانه» و یا در بیت یازدهم برای اینکه آهنگ و موسیقی کار بهتر از آب در بیاد می شد نوشت «آن لحظه که دلشکسته بودم /با حال وهوایی عاشقانه».
البته هیچکدوم از اینا ایراد نیست و غزل شما زیبایی خودش رو دارد و خیلی هم لذت بخش هست و از خوندنش میشه احساس رضایت کرد شاید این سلیقه ها و به روایتی اختیارات شاعری هست که هر فردی به یه نوعی یه کاری رو خلق کنه و من هیچ گاه این جسارت رو در خودم نمی بینم که بخوام مثل این شاعران عصا قورت داده بخوام به احساس و روح یک نفر که در شعر تبلور یافته توهین کنم.
فقط خواستم بدونی که خط به خط شعرت رو خوندم و تحلیل کردم.
به لحاظ محتوایی هم لحظه های زیبایی در کارت هست مثلا این بیت «رویای تو همنشین من بود/از روز ازل در این ترانه» انگار تمام گفته حرف دلم هست و خیلی زیبا بیان شده و یا این بیت «برخیز که وقت شعر گفتن/در نیمه شبی ست محرمانه» همون آن و لحظه رو داره که خودت رو با شعر همراه کنه و این یه اتفاق خوبی تو کارت هست.
اگه زیاد حرف زدم ببخشید.
فعلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد